نمائی از ابادی عیسی اباد یادگار ابر مرد تاریخ معاصر بلوچستان
بلوچستان درعهد پهلوی قسمت سیزدهم
در قسمت گذشته بدوستان قول داده بودیم که در این قسمت بفردازیم به روابط
ووابستگی. که ایا بین سردار عیسی خان مبارکی ودادشاه وجود داشته یا نه.
ولی پیش از پرداختن بموضوع یاد اور میشوم که من خود را یک مخقق ویک تاریخ
نگارخرفه ای وبا سواد نمیدانم بلکه من اهل وساکن همان مناطقی هستم که مخل جولانگاه
دادشاه بوده من در شهر فنوج متولد شده ام ودر منطقه لاشار بزرگ شده ام وبخوبی از
چون چند خوادث واتفاقات زمان دادشاه میتوانم بگویم اگاهی بیشتری مثلا از برادران
سربازی سراوانی وکسرقندی وسرحدی خود دارم واین یک امر طبیعی است هر کسی از داخل
خانه خود اگاهی بیشتری از همسایه خود
دارد. پس عزیزان مرا
متهم به خود ستائی نکنند که نوشتهای دیگران را قبول ندارم وتنها مقالات خود راحجت و
ایه وحی میدانم.
بهرحال لازم شد به روشن نمودن ابهاماتی بفردازیم که بعضی از
نویسندگان غیر بومی وتنی چند از برادران بلوچ ما حتی متوجه نیستند که دادشاه مربوط
بکدام منطقه ووابسته. بکدام طایفه
میباشد.
چون اکثر نویسندگان غیربومی که از ماجرای دادشاه کتابی نوشته اند از مختویات کتابهایشان چنین پیدا است که بیش از هشتاد در صد نوشتارشان جنبه رومان و وبا خقیقت فاصلها دارند برای نمونه عرض میکنم مثلا کتابی بنام دادشاه بلوچ بقلم جناب مهندس منوچهر کارگر نوشه شده نامبرده طبق نوشتار خودش حدود ده سال مخل کارش زاهدان بوده وانطوریکه من خبر دارم چند سالی سرپرست اداره ریشه کنی مالاریای استان بودنده اند ومسافرتهای مکرری هم بتمام شهرستانهای استان داشته اند وگویا پس از پیروزی انقلاب از کشور حارج میشودودر فرانسه ساکن میشود وچاپ اول کتابش را سال 1367خورشیدی در پاریس بیان میکند خلاصه بمطالب خنده دار وبدور از خقیقت وی. که در کتابش موجود است توجه بفرمائید 1 - میگوید اختلاف علی خان ودادشاه از اینجا اغاز میشود زمانیکه دادشاه با دختر فردی بنام ایوب ساکن فنوج که ازدواج دومش بوده وزمانیکه علیخان در جشن عروسی شرکت میکند متوجه زیبائی دختر ایوب میشود و عاشق میشود ایوب را مورد تهدید قرار میدهد شما که چنین دختری داشتید چرا مرا خبر نکردی واز ایجا بودکه علی حان در صدد اذیت وازار دادشاه برمیاید 2- میگوید علیخان مرکز حکومتیش نیکشهر بوده 3- میگوید کمالدین پدر دادشاه را علی خان چنان کتکی میزند واورا مدتها در نیکشهر در غل زنجیر نگهمیدارد ومیگوید با پرداخت پنجهرار تومان جریمه ازاد میشود 4- میگوید کمالدین براثر اذیت وازاری که بوی میشود مدتی بعد فوت میکند 5-میگوید مخل سکونت کمالدین وفرزندانش ابادی دهان بوده 6- میگوید فردی بنام جبار که از نوکران علی خان بود مامور بدنام کردن زن دادشاه میشود 7- میگوید در این زمان مخل سکونت دادشاه وبرادرنش نزدیکی رامک بوده. 8 میگوید پس از خبر کشتن زن دادشاه علی خان بجبار میگوید برای مدتی از بلوچستان خارج بشوید تا من دادشاه را از میان بردارم بشیخ نشینها برو 8- جبار بقطر میرود 9- دادشاه در قطر جبار را بقتل میرسناند. ودها اسم الکی در کتاب موجود است که وجود جارجی ندارند عزیزان منظور از بیات مختویات کتاب مهندس این بود فردی که میگوید ده سال در بلوچستان خدمت کرده وبایکایک بزرگان قوم اشنا بوده انوقت چنین مواردی را سرهم میکند که برای مردم منطقه نا اشنا وفاقد ارزش میباشد ولی همین کتاب پس از گذشت یکی دوقرن جنبه واقعیت پیدامیکند. پس بدانیم کسی که نتیجه ده سال تخقیقاتش این چنین است تکلیف نویسندگان ناشناسی که تنها گذری وسفری کوتاه ببلوچستان داشته اند چطور روی نوشتهای انها قضاوت بکنیم ویا در مورد فیلم دادشاه که زمان ملایان ساخته شده قاتل دادشاه عیدو خان است ومخل درگیری قلعه بنپوراست که با مخل درگیری صدها کیلومتر فاصله دارد واز طرفی سردار عیدوخان چند سال پیش از قتل دادشاه وفات نموده است وهم یکی ازسرداران منطقه در فیلم فردی است بنام درانی که چنین نام نشانی در میان هیچ کدام از طوایف سرحد مکران وجود نداشته وندارد. البته زیاد ایرادی نیست چون فیلم است ونمیشود از فیلمساز ایراد گرفت . وهمچنین نباید از نویسندگان وفیلم سازان غیر بومی چندان انتظارو گله ای داشت شاید فرصت تخقیق برایشان میسر نبوده وبا عجله دست بتخریرکتابی وساختن فیلمی زده اند. البته جناب مهندس فرصت کافی داشته اند. ولی جای تائسف اینجاست چرا برادران بومی وبلوچ ما ارزیابی درست وتخقیقات کاملی از ماجرای دادشاه بعمل نیاورده ونمیاورند مسلما بخود زخمت تخقیق را نداده ونمیدهند تا بدانند دادشاه با طایفه اهوران واقایان مبارکی رابط ووابستگی داشته اند یا نه. وبخصوص با سردار عیسی خان مبارکی برادران بومی ما تنها بضم وابستگی سران طایفه مبارکی باسران طایفه لاشاری سردار مبارکی را هم یکی از پشتیبانان دادشاه تصور کرده و میکنند در صورتیکه چنین نیست وبا اطمینان میتوانم بگویم خانواده مبارکی که در رائس انها سردار عیسی خان قرار داشته کوچکترین رابطه ای با ماجراهای دادشاه نداشته اند وتنها هنگام قتل دادشاه نامبرده بعنوان فرمانده عملیات از طرف مقامات دولتی تعین میگردد وانهم در چه شرایطی وچه موقعیت حساسی که به ان حواهیم پرداحت.
ولی پیش از ان لازم شد یک بار دیگر بعلت مهاجرت کمال وفرزندانش وترک خانه کاشانه خود وپناه بردن بطایفه لاشاری نظری بیندازیم دادشاه مدت کوتاهی پس از قتل لالک در مسقط عمان که بسلامتی وبا موفقیت وارد منطقه سفید کوه شده بود مردم سراسر بلوچستان از شنیدن خرکت شجاعانه وی او را مورد تخسین وستایش قرار میدهند نام واوازه دادشاه برای اولین بار در منطقه می پیچد وزمان زیادی از این ماجرا نمیگذرد دادشاه با کمک ومشورت برادرانش احمد شاه ومحمد تصمیم میگیرند پسر عموهای خود را که در رائس انها نظر شاه قرار دارد بقتل برسانند وعلت هم یک اختلاف دیرینه ملکی بوده که بین کمال وبردار زادگانش بوجود امده بود. خلاصه دادشاه همراه دوبرادر تصمیم خودرا عملی میکنند ونظر شاه ودوبرادرش. را بقتل مسرسانند.
وزمانیکه کمال از جریان اطلاع پیدا میکند دیگر کار از کار گذشته بود ومتوجه میشوند عبدالنبی کدخدای خوزه سفید کوه بمخض خبر قتل نظر شاه وبرادرانش خود را بفنوج رسانده تا علی خان شیرانی را که سردار منطقه است در جریان بگذارد تا در مورد تنبیه فرزندان کمال اقدام بکنند کمال هم میداند که علی خان بکمک عبدالنبی بزودی وارد منطقه خواهد شد وبا انها درگیر میشوند کمال که توان مقابله را با علی خان نداشته تصمیم میگیرد تنها جای که انها میتوانند زندگی بکنند واز دسترس علی خان بدور باشند رفتن به منطقه لاشار وپناهنده شدن بمیرهوتی خان حاکم انجا است
خلاصه کمال وبستگانش شبانه ابادی خود را بنام دن بید ترک نموده واز بیراهه از خوزه سفید کوه حارج شده خود را بمیر هوتی خان میرسانند وی در این زمان در ابادی هیدوبچ که بین هریدوک واسپکه واقع شده واین ابادی را خود میر هوتی خان اباد کرده بودند. سکونت داشته. کمال جریان را به اطلاع ایشان میرسانند واز وی تقاضای پناهندگی میکنند وبقول بلوچی میار میشوند میر هوتی خان هم موقتا انها را در طرف غرب هیدوبچ در یک دربندی بنام کد شک موقتا منزل میدهد وسپس جریان را به اطلاع سران طوایف لاشار میرساند وبانها سفارش میکند که کمال فرزندانش میار طایفه ما هستند از انها مواظبت نگهداری بکنید وخیلی زود کمال فرزندانش از کدشک که با جاده شوسه پهره چهبار فقط سه چهار کیلومتری بیشتر فاصله نداشته نقل مکان میکنند وطبق سفارش میرهوتی خان وارد منطقه کوهستانی سرحه میشوند وشهکلی جوان که تازه چند سالی بوده بجای پدرش سرپرستی طایفه سرحه ای را بعهد گرفته بوده مسئول نگهداری کمال وفرزندانش میشود.
البته تمام طوایف وابسته محارج ومایختاج کمال فرزندانش را فراهم میکنند واز انطرف هم علی خان بکدخدا عبدالنبی وچند نفر از بستگان نظرشاه دستور میدهدشما اول به پهره بروید وجریان را بمقامات دولتی گزارش بکنید تا من همراه قوای دولتی جهت سرکوب دادشاه برادرانش اقدام بکنم طبق دستور علی خان عبدالنبی وارد پهره میشود. وجریان قتلها را گزارش میکنند وازطرف هنگ زاهدان به سروان خدادادخان ریگی ماموریت داده میشود که بهمراهی علی خان جهت دستگیری ویا قتل اشرار اقدام بکنید
خداداد خان وارد فنوج میشود وعلی خان هم همکاری خود را اعلام میکند وهمراه تفنگچیان خود به اتفاق خدادادخان که حدود پنجاه نفر ژاندارم بهمراه داشته از فنوج خرکت میکنند وارد منطقه سفید کوه میشوند بزن بگیر شروع میشود ولی کسی از جا ومکان کمال بوی نمیبرند فکر میکنند کمال فرزندانش به ان سوی دریا رفته اند پس از حدود یک ماهی پرس جو واذیت ازار مردم بی گناه سرانجام با غارت نمودن ابادی دن بید وسوختن بریدن نخل خرما وانار انگور های کمال علی خان وخداداد خان دست از تعقیب میکشند. با نگرانی بفنوج بر میگردند. سروان ریگی جهت خالی نبودن عریضه با جعل گزارشی که در یک درگیری در فلان روز دادشاه وبرادرانش کشته شده اند وذیل گزارش را هم علی خان امضا میکند.
نامبردگان فکر میکنند که کمال فرزندانش برای همیشه از بلوچستان حارج شده اند واثری از انها پیدا نخواهد شد. ولی مهیم خان فرزند جوان میر هوتی خان که در این زمان امورات دولتی وطایفه را بعهده داشته اند از جریان گزارش کذب سروان ریگی اطلاع پیدا میکند علیه سروان ریگی اعلام جرم میکند و گزارش وی را تکذیب وکذب مخض میدانند وبر اثر گزارشات وی خیلی زود بازرسانی از تهران وارد پهره میشوند جهت تخقیق ولی سروان ریگی میگوید اقایان لاشاری با علی خان شیرانی اختلافات طایفگی دارندومیخواهند. همکاری وی را کم رنگ جلوه بدهند.
خلاصه در همین زمان که بازرسان در پهره حضور داشته اند دادشاه وبرادرانش واردمنطقه سفید کوه میشوند وتصادفنا با پسر دین محمد شیهک در یک ابادی مواجه میشوند او را بقتل میرساند چون دین محمد یکی از مخالفان انها بوده . وچند روز بعد از قتل پسر دین محمد بتلافی ابادی دن بید روستای کسوران را که در نزدیکی فنوج ودر دامنه سفید کوه واقع شده ومربوط به دو برادراقایان خیر محمد وولی خان محمدی است به اتش میکشند. وعلت سوختن ابادی اقایان محمدی این بوده که دادشاه انها را از اقوام نزدیک چراغ خان شیرانی میدانستند وهم بلوچ خان شیرانی برادر چراغ خان داماد خیر محمد میباشد. ضمنا لازم شد از بازماندگان خیر محمد ولی خان نام ببریم تا ادرسی باشد برای دوستانی که مایل بتخقیق هستند اقایان جلال خان وگل محمد محمدی که کارمند بازنشسته اموزش پرورش میباشد پسران مرحوم خیر محمد هستند ساکن فنوج وپسران مرحوم ولی خان بزرگتر بنام مرحوم الماس بوده وکوچکتر بنام عمر محمدی است عمر با دختر علی خان شیرانی ازدواج کرده ساکن فنوج میباشد واکنون یکی از معتمدان معروف فنوج میباشد وپسربزرگ عمر بنام کورش هم اکنون بخشدار بنت میباشد این هم از باز ماندگان اقایان خیر محمد وولی خان محمدی که مالکان ابادی کسوران ومشکاهم بوده اند. در ضمن چند سال بعد از سوختن کسوران باز دادشاه ابادی مشکاهم را هم به اتش میکشد این ابادی هم متعلق به خیرمحمد وولیخان محمدی بوده واین ابادی درست درمسیر جاده ماشین رو فنوج به مختاراباد کتیچ قرار دارد وهم در چهار پنج کیلومتری غرب فنوج واقع شده. البته دادشاه در مشکاهم جنایت می افریند هفت نفر زارعین بینوا را جلو چشم زن فرزندانشان ردیف میکند وانها را بقتل میرساند جرمشان این بوده چرا زارع خیر محمد وولی خان هستند وچرا اقایان محمدی اقوام چراغ خان شیرانی هستند این هم شد جرم وسزاوارقتل .
بهرجهت زمانیکه بازرسان در پهره مشغول تخقیق بوده اند ونمیدانستند گزارش کدام طرف درست است قتل دادشاه ویا زنده بودنش ونزدیک بوده دست خالی وبدون پی بردن بواقعیت بمرکز بر گردند ولی در همین زمان بلا تکلیفی از فنوج خبر میرسد که چند روز پیش دادشاه پسر دین محمد شیهک کدخدای ذرتی را بقتل رسانده وهم ابادی کسوران را در نزدیکی فنوج به اتش کشیده اند بازرسان با شنیدن این اخبار متوجه کذب بودن گزارش سروان ریگی میشوند وی را برای همیشه بعنوان تبعید به استان فارس منتقل میکنند. واگر نفوذ سردار عیدوخان نبود خلع لباس سروان ریگی ختمی بود.
بهر حال نقط اغاز درگیری دادشاه با علی خان از اینجا شروع میشود واز ان پس مرتب دادشاه وبرادرانش بخوالی بنت فنوج دست درازی میکنند وبه اذیت ازار وکشتار مردم بیگناه می پردازند ومردمی که مورد وظلم وتعدی قرار میگیرند دادشاه انهارا بخساب رعیت علیخان میداند وفکر میکند با این عمل خود علی خان را بد نام میکند. ودراین زمان بستگان واقوام علی خان هم مرتب بمقامات دولتی گزارش وشکایت میکنند که نگهدارنده دادشاه لاشاریها هستند مقامات دولتی توجهی بگزارشات نمیکنند چون میدانند اختلافات دیرینه ای بین دوطایفه وجود دارد واز طرفی لاشاریها هم مدعی میشوند ومیگویند شاکیان بدستور وتخریک علی خان علیه ما گزارش میکنند میخواهند تلافی همان گزارش کذب را در بیاورند و دادشاه در خوزه خود اقایان شیرانی است.
این بود مختصری از علت واغاز یاغیگری دادشاه که از سال 1323 شمسی شروع میشود. واکنون از رابطه سردار عیسی خان با دادشاه بگوئیم انچه برای اهالی لاشار واهوران مسلم وجای ابهامی نیست چون اکثر قریب به اتفاق وابستگان دو طایفه لاشاری مبارکی میدانند دادشاه کوچکترین رابطه ای با سردار عیسی خان نداشته. خوب توجه بفرمائید سردار مبارکی در اوایل سال 1321 شمسی تسلیم میشود وپس از تسلیمی بلا فاصله شروع به اباد کردن قناتی مخروبه بنام ورکان که در پائین ابادی اسپکه واقع شده مینماید این قنات پس از حدود یکسال کار شبانه روزی اب ان بروی زمین جاری میشود وبنام عیسی اباد نامیده میشود وهم اکنون عیسی ابا یکی از بزرگترین ومعمورترین ابادی های بلوچستان مخسوب میشود. خلاصه اقای مبارکی چند سالی سرگرم عمران وابادی عیسی اباد میشود بنظرم حدود سالهای 1324 ویا 1325 بوده که اقای امیر حسین خان خزیمه علم بعنوان فرماندار کل بلوچستان وسیستان منصوب میشود وسردار عیسی خان هم برای دیدن وی بزاهدان میرود ودر اولین ملاقات به سردار پیشنهاد میکند من برای شما پست بخشداری سرباز را بدولت پیشنهاد میکنم ومیتواند وی را قانع وراضی بکنند مبارکی هم پیشنهاد خزیمه. را قبول نموده وبمخل بر میگردد. وخیلی زود حکم بخشداری صادر میشود وی همراه تعدادی از بستگان خود که مسلح بوده اند وارد سرباز میشود منجمله یکی از همراهانش موسی خان میربل برهانزهی بوده اند وبعقیه همراهان وی از طایفه اهوران پس اقای مبارکی حدودا از سال 1324 وارد صحنه سیاست میشوند وبا صداقت یک رنگی که در نهاد ایشان بوده به بکار وشغل دولتی خود علاقه مند میشوند ودیگر فکر ذکرش خدمت بمردم ودولت بوده. در ضمن ابتدای اشراری دادشاه هم از سال 1323 شمسی بوده واین زمانی است که سردار مبارکی تسلیم شده ومسیر خود را انتخاب کرده بودند ودر شرایطی نبوده که با اشرار رابط داشته باشند واز طرفی یک سال پس از تسلیمی با خواهر علی خان شیرانی ازدواج میکنند وروابط دوستانه ای بین نامبردگان بر قرار میشود پس شرایط زمانی ومکانی برای اقای مبارکی ایجاب نمیکند که با افرادی مثل دادشاه که دشمن علی خان است. تماسی داشته باشد. ضمنا دادشاه بستگانش در منطقه لاشار بسر میبرند ونگهدارنده انها هم تا ان زمان. میر هوتی خان دائی سردار مبارکی بوده است. یاد اور میشوم دوستان توجه داشته باشید هدف وانگیزه من تبرعه اقایان مبارکی نیست ومتهم کردن لاشاریها بهمدستی دادشاه ولی باید واقعیتها رابدون پرده پوشی بیان نمود . بهر جهت نگهداری ازخانواده کمال برای اقایان لاشاری دو جنبه داشته اول رسم میار داری که یکی از افتخارات برجسته وتاریخی طایفه لاشاری میباشد ودوم کمال فرزندانش را مخالف دشمن خود علی خان شیرانی میدانستند که اختلافاتی بیش از صد سال. بین دوطایفه وجود داشته.
وحالا مختصری از اختلافات بین طایفه لاشاری با طایفه شیرانزهی بشنوید از بدو ورود طایفه شیرانی ببلوچستان وبدست گرفتن حکومت بنپور شروع میشود وانهم اغازگر اختلاف مهراب خان دومین حکمران مقتدر شیرانزهی وپایه گذار اصلی حکومت شیرانزهی در بنپور بوده وی فرزند سعید خان اول است که از سیستان ببنپور مهاجرت میکنند وجریان بقدرت رسیدن سعید خان رابطور مفصل درمقاله بلوچستان در گذر زمان بیان کرده ام. ودیگر لزومی بتکرار نمی بینم
ولی لازم شد از پایه گذار اختلاف مهراب خان بشنوید. خلاصه با نقشه ودستور مهرابخان بود که میرمرادبک لاشاری که در ان زمان حاکم منطقه لاشار گه و بنت بوده اند توسط فردی بنام سالار اگی میر مراد بک همراه برادرش میر حسین وهمسرش در شهرگه بقتل میرسند. سالار که همراه سی نفراز بستگان خود وافراد مهراب خان بعنوان پناهنده وارد گه شده بود ومیرمرادبک وی را بعنوان پناهنده قبول کرده ودرپائین قلعه ودر کنار مسجد جا ومکان داده بود سالارپس از مدتی توقف در گه (نیکشهر فعلی ) سرانجام فرصت را مناسب می بیند دست بکار میشود میر مرادبک وبرادرش را داخل مسجد وهنگام نماز بقتل میرساند. وهمسر میرمرادبک با شنیدن صدای تفنگ از قلعه پائین امده خود را بروی نعش شوهرش میاندازد سالار نمک نشناس او را هم هدف گلوله قرار میدهدبقتل میرساند.
وسالار همراهانش پس از این جنایت سریع وارد قلعه میشود انرا تصرف میکند ویکی از همراهانش را ببنپور می فرستد مهراب خان را در جریان میگذارند نامبرده هم خیلی زود لشکری فراهم میکند وجهت تخویل گرفتن قلعه گه وحکومتی بر مکران میخواهد از راه لاشار وارد انجا بشود. فکر میکند با قتل میر مراد بک دیگر کسی توان مقابله با او را ندارد ومیداند مردم بلوچستان از قدرت سپاه و شمشیر اوخبر دارند. چون او بودکه سعید خان رودباری را که از حکومتی کهنوج رودبار خلع شده بود وبوی پناه اورده بود دوباره او را بحکومتی میرساند ودشمنانش را تار مار میکند وسعید خان هم بپاس این همکاری دخترش را بنام جمال خاتون بعقد وی در میاورد. ومهراب خان بود که بحاطر پناهنده شدن میر دوستین بلیده ای حاکم راسک دشتیاری به انجا لشکر کشی میکند وسران طایفه جدگال را بنام سریا ووریا را بتقل میرساند ودوباره میر دوستین را بحکومت برمیگرداند مهراب خان بود که شوهر خواهرش را بنام شیخ مهراب بارانزهی بقتل میرساند. مهراب خان بود که در مقابل قوای قاجار چنان ایستادگی از خود بخرج میدهد که سپاه قاجار پس از چند ماه محاصره قلعه بنپور ناچار بعقب نشینی میشود. خلاصه مهراب خان در این زمان بقدرت بر تر بلوچستان تبدیل شده بودو میخواست با کشتن میر مرادبک زمینه حکومتی خود را تا ساحل دریای مکران گسترش بدهد وبهمین حاطر با طرح نقشه ای خساب شده موفق به قتل میر مرادبک توسط سالار اگی میشود وبا این وصف دیگر کوچکترین احساس خطری نمیکرد چون تنها رقیب نیرومند خود را از میان برداشته بود. وبا همین اطمینان وارد اسپکه میشود واز انطرف هم سران طوایف لاشار لشکری برای درگیری وبیرون راندن سالار از قلعه گه فراهم نموده و در شهر پیپ تجمع کرده بودند در همین زمان از امدن مهراب خان به اسپکه مطلع میشوند واز رفتن بگه منصرف شده بطرف اسپکه برمیگردند. وشبانه به اردوی مهرابخان شبیخون میزنند. وتصادفنا مهراب خان همراه برادرش بنام محمد حسنخان وهمسرش بنام جمال خاتون که دختر سعیدخان حاکم رودبار جیرفت بوده در ان شبیخون بقتل میرسند یعنی درست همان طوریکه میر مرادبک همراه برادر وهمسرش که از طایفه بلیده ایهای گه بود بقتل میرسند مهراب خان هم همراه برادر وهمسر بقتل میرسند. تا اینجا بقول معروف خونها برابر میشوند ولی اختلاف چندین نسل وبیش از دو قرن ادامه پیدا میکند واینرا همه میدانند تنها رقیب طایفه شیرانزهی در مکران لاشاری ها بوده اند. بهر حال لازم شد ازعلت پدید امدن اختلافات بین طایفه لاشاری وشیرانزهی. هم در این مقاله اشاره ای بشود وجریان این رویدادها بتفصیل در مقاله بلوچستان در گذر زمان منتشر شده. در پایان عزیزان متوجه باشند وظیفه ما حفظ میراث فرهنگی ما میباشد حوب وبد انرا چون میشود از هر دو نتیجه گرفت واین خقیقت را بپذیریم که مهمترین نقش تاریخ این است که نمی گذارد کار کردار گذشتگان ملتهای دنیا بفراموشی سپرده بشود وما هم نباید خود را جدا از سایر اقوام بدانیم وباید بتاریخ وگذشتگان خود افتخار بکنیم چون برای ما سرزمینی پهناور وپر از گنج گهر بنام بلوچستان برای ما به ارث گذاشته اند. متائسفانه شنیده میشود طرح ونقشه ای بسیار ظالمانه وشیطانی جهت محوه نام پر افتخار بلوچستان در دست اجرا است اخیرا در یک و بسایت. نقشه ای بچاپ رسیده بود که از نظر کار شناسان تقسیم استان بلوچستان وسیستان را به چهار استان ضروری میدانند بشرخ زیر. 1- استان سیستان بمرکزیت زابل 2- استان سرحد بمرکزیت زاهدان 3- استان مکران بمرکزیت ایرانشهر 4 استان ساحلی بمرکزیت چهبار خوب توجه کنید نام سیستان سرجایش مخفوظ است ولی از بلوچستان خبری نیست اگر قرار باشد بلوچستان بسه استان تقسیم بشود چرا نباید مثل خراسان نام ان مخفوظ نباشد که بنام استانهای خراسان شمالی وخراسان رضوی و خراسان جنوبی تقسیم میشود. ویا چرا مثل اذربایجان شرقی غربی نباشد. چرا نباید سه استان بلوچستان بنام استانهای بلوچستان شمالی و بلوچستان مرکزی و بلوچستان ساحلی نباشد من بعنوان یک بلوچ بنسل جوان وتخصیل کرده وبهمه اقشار مردم بلوچستان خوشدار میدهم که زنگ خطر بصد ا در امده. این هم نقشه وتقسیم بندی که دریک وبسایت منتشر شده بود.
ضرورت ها و اهداف تقسیم استان سیستان و بلوچستان
در بحث توسعه توجه به بسیاری از مولفه ها لازم و ضروری است . پیگیری بسیاری از امور اجرایی بدست عامه مردم امکان پذیر نیست بلکه نمایندگان محترم و نخبگان جامعه و بسیاری از کارشناسان در این امر وظیفه خطیری به عهده دارند
یکی از مهمترین بحث ها ضرورت ها و اهداف تقسیم استان سیستان و بلوچستان است که تاکنون به آن به صورت یک بحث جدی و لازم نگاه نشده است . در صورتی که با نگاه کارشناسی و بررسی همه جانبه همه موارد موضوع فوق بررسی و اجرایی گردد بسیاری از معضلات استان حل خواهد شد
تقسیم استان سیستان و بلوچستان با در نظر گرفتن شرایط گذشته، حال و آینده قابلیت 4 استان به شرح زیر را داراست.
سیستان
( زابل، زهك ، هیرمند ، محمد آباد )
- سرحد ( زاهدان، خاش ، میرجاوه )
- مكران (ایرانشهر، سرباز، سراوان،سیب سوران، مهرستان، دلگان، لاشار-فنوج)
- ساحلی (چابهار، كنارك ، نیكشهر ، دشتیاری، قصرقند، راسك
)
بند شعری از سرودهای عبدالوهاب. ((جی منی بیل وهمبلان سارو هوش کن نت = میر بلوچانی کسوان چه من گوش کن نت))
ودرهمین جا بقسمت سیزدهم پایان میدهیم ودر قسمت بعدی ازگرفتاری و خوادثی که برای
سران طایفه مبارکی ولاشاری به اتهام همدستی با دادشاه پیش میاید خواهیم
پرداخت. در ضمن طبق معمول از انتقادات سازنده وراهنمائی عزیزان استقبال
میکنم. فراموش نشود عزیزان تخریب را با انتقاد اشتباه نگیرند
متشکرم.
موفق باشید عبدالکریم بلوچ